۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

گمانی


می‌ آیی، دست از گمان می‌‌دارم.

من: کاش همه چیز را پیش از این نمی‌‌گفتی‌.

تو: چیزی لازم نداری؟

من: چند کلمه که تو هنوز نگفته باشی‌ شان!


تو: ...

دوباره، به گمان می‌‌روم. به گمانم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تو: در را محکم به هم می‌‌کوبی.

من: از گمان بیرون می‌‌آیم.

تو: پله‌ها را پایین می‌روی، زمزمه می‌‌کنی‌.

صدای قدم‌هایت نمی‌‌گذارد بشنوم...